محل تبلیغات شما

آخرین تنها




من حالم خوب نیست و چه بد که فقط می‌توانم با تو حرف بزنم. با تویی که اسمت را میان این کلمه‌ها پنهان کرده‌ام و به روی خودم نمی‌آورم شبیه چه آدم افسرده و لج‌دراری شده‌ام. شبیه کسی که دیگران او را دوست نمی‌دارند. ولی تو از جهانم بیرون نمی‌روی. از مغزم بیرون نمی‌روی. و این شاید بزرگترین ادعای این دنیا باشد که حال مولانایی را دارم که شمس خود را از دست داده است. چرا؟ باور کن چرایی ماجرا زیاد مهم نیست. مهم این است که صبح با تو از خواب بیدار می‌شوم، با تو دوش می‌گیرم، با تو لباس می‌پوشم و با تو به بازار می‌روم. با تو با دیگران حرف می‌زنم، با تو شهر را متر می‌کنم، با تو سیگار می‌کشم و شب اندازه‌ی تو خسته‌ام. من هر روز به همین‌ها و نبودنت، به جای خالی بزرگی که شبیه یک سوراخ وسط سینه‌ام مانده فکر می‌کنم. به آدمی فکر می‌کنم که چقدر عجیب است و چقدر خوب رها کردن را فرا گرفته. راستی چه خبر؟ اگر سراغی از این رفیق گرفته باشی باید بگویم کارم را جدی گرفته ام ، همان تلاش دو نفره مان برای رهایی». بیشتر وقت‌ها می‌پرسیدی پس کی تمام می‌شود؟ دیگر چه خبر؟ هفته‌ی دیگر دارم می‌روم عراق. می‌روم تا ببینم چه خبر است و هنوز از خودم می‌پرسم توی لامذهب را چه به حسین و اربعین؟ قرار بود با هم برویم. یعنی قرار بود تو من را ببری. امروز یک فیلمی می‌دیدم که شخصی می‌گفت قبل از رفتن، برای کسانی که همراهتان نیستند؛ نیت زیارت کنید. چشم، برای تو نیت می‌کنم. چه باک؟ خاک بر سرتر از آنی هستم که بتوانم در عالم معرفت کاری برای رفیقم، برادرم بکنم. احوالت چطور است؟ بابا هم خوب است. هفته‌ای چندبار با هم سیگار می‌کشیم و چایی می‌خوریم. حق باتوست راستی. کاش جای شاه‌زاده، گدازاده بودم. دیگر از چه بگویم میم عزیزم؟ چند ماه بیشتر است از تو خبر ندارم. خانه‌ام معمولا. جایی ندارم بروم. جایی هم بود با تو بود و لاغیر. آخر ماشین خریدی. مبارکت باشد، چرخش بچرخد عمری. چه شمال‌ها که باید می‌رفتیم، چه جاده‌ی خلوتی می‌رفتیم که می‌خورد به لواسان. چه گوش می‌کردیم؟ پرسیدن ندارد. جزیره، سیاوش قمیشی. مرور خاطرات و این همه حسرت پیرم می‌کند برادر. اما یک چیز مهم یاد گرفته‌ام در این چند وقت نبودنت، شاید هم بیشتر. یاد گرفتم که دیگر هیچ رفتنی آزارم نمی‌دهد. که تو برای من همه کس در این عالم بودی. معنی مونس را می‌دانی؟ یاد گرفتم که دیگر رفاقت نکنم. برایم خودم مرز بکشم به چه گستردگی. این چه نطفه‌ی ناقصی است که آدم‌ها یاد گرفته‌اند. رفتن» را می‌گویم.
‌ای که بگیرند این سی سالگی را که همه اش از دست دادن بود.
از دست دادن تو.
تو هنوز زنده ای و نفس می کشی و من همچنان فکر می کنم.
روز. شب. شبانه روز. آنقدر که دیگر کارم به خواب دیدن تو رسیده است. خواب میبینم نشسته ای میان یک‌ساحل و من را صدا می زنی اما هر چه جوابت را می دهم نمی شنوی.
رنج‌ از این بیشتر میم عزیز؟ 
امروز می خواستم بیایم سراغت. جایی پیدایت کنم. برای بار نمی دانم چندم عذر بخواهم و حلالیت قبل سفر بگیرم. شانس که ندارم شاید بعد از تو خودم را این بار از دست بدهم.
این عراق رفتن بشود مایه ی شوم.
زیاد حرف زدم. ببخش. 
کاش بودی، کاش بودی در مغزم مدام تکرار می شود.
راستی، من یک جای بزرگ در رفاقتمان برای تو کم گذاشته ام.
آنجا که به امان خدا رها کردن آدم‌های زندگی را یاد گرفتی و شک نکن مثل آوار یک روز روی سرت خراب می شود.
کی یاد گرفتی که من نفهمیدم؟ باید جلویت را می گرفتم. 
و تو چه میدانی. چه می دانی؟ 
شبیه آدم افسرده و لج درآری شده ام که همه را بابت کارهایش عصبانی می کند.
حالا شاید یک روز بخت مرا در این سی سالگی خوب نوشتند.
کسی چه می داند؟ که خداوند آدم های تنها و بی مونسش را بیشتر از پیامبرانش دوست می دارد.
میم عزیزم.


ترجیح می‌دهی سکوت کنی.
.
چون گوشی برای شنیدن وجود ندارد.
و بین این دو جمله دریای کلماتی بود که به قیمت چند شب بیداری با بغض هایت فرو خورده ای.
چرا که بیانشان چیزی از دریای طوفانی دلت کم نمی‌کند
خدا رو شکر که جز او هیچکس را محرم نمیپندارم. اینطور دیگر حداقل شرمنده ی خودم از هر آنچه در من می گذرد نیستم.
و این شاید منتی باشد یا دینی بر‌گردنم یا ریسمان یا حریم یا زندان یا حرمت یا عشق یا هر آنچه میتوان نامش برد که جز او محرمی برای شنیدن حرف هایت سراغ نداری. و با خودت میگویی یا به او میگویم و یا به گور میبرم همه ی تکانه های دلم را.
میبینی سکوتم نیز پر از کلمات ادا نشده است.
سکوتی لبریز از فریاد کلماتی که دوست دارند بودن خودشان را انکار کنند.
سکوتی از سر خشم. و یا دلهره. و یا بغض. یا هر آن چیز لعنی شگفت آوری که تو قدرت بیرون ریختنش را نداری.
به ریتم موسیقی برخورد انگشتانم به صفحه ی گوشی که گوش میدهم. تفاوت هایم را می بینم و به این نتیجه می رسم که انگار این منم که سراغ آدم ها نمیروم بلکه مشکلات آنها محدودیت هایشان و همه ی آنچه نیستند مرا جذب میکند. من شیفته ی اشتباهاتشان می شوم و خیانت اوج قلیان احساسم که آنها را برای من پر رنگ تر میکند. آری این منم که تنها خود را غرق افکار خویش و خواسته های خود میبینم و تو اینبار ریتم تکرار من برای اشتباهاتی نیستی که بیایم و بگویم آدم ها میآیند به درستی یا اشتباه کنارت می‌گذراند و می روند. چون اینبار با همه ی وجودم حاضرم از آتش انکار بگذرم و خود را در معرض قضاوت قرار دهم تا همه بدانند اینبار این من در مقابل خودم شرمنده نیستم. اشتباه نکرده ام و این تویی که باید بدانی برای این من نه تکرار شدنی و نه قابل مقایسه ای. هیچکس در دنیا نیست که لایق قیاس تو باشد. که حتی فکر کند می تواند برای حتی ثانیه ای جای تو باشد. که بخواهد حتی جای نبودن های تو باشد. من حتی نبودن تو را به نبودن دیگری نمی فروشم. تو نباش بگذار این نبودن آنقدر وجود مرا پر کند که خیال بود و نبود همه چیز و همه کس را از من بگیرد
چون برای من دنیا یعنی تو و تو یعنی زندگی و زندگی تعبیر ظریف دخترانه ایست از هر آنچه تو از آن آموخته ای و هیچ دیگر نمیدانی نمی‌خواهی که بدانی. منم هم به همین خوشم. بگذار تقدیر درست همان چیزی که باورش ندارم برای من تصمیم بگیرد. درست همان چیزی که تو گفتی. 
هه. یادم آمد تازه که چقدر جمله قطار قطار بین دو جمله ی بالا پاک شدند.
آری این تعبیر سکوت من است. و جملاتی که با من به گور خواهد رفت. نجات دهنده در گور خفته است.


از بالای بام تهران درست جایی که به من پشت کردی. و همه ی نشونی ها رو پاک کردی تا ا ا ا ا ا ا رد سر انگشتان که رو مچ دستم لیز میخورد. دارم نگاه میکنم به بادبان های برافراشته ی کشتی هایی که باد داره به این طرف و اون طرف میکشوندشون.
همیشه بهم میگفت سیگار نکش. و من با سکوت همیشگیم رضایت میدادم و رضایت می گرفتم که این آخریه. نخ به نخ روزهام سوختن تا آخرش همونی بشه که همیشه ازش میترسیدم.و تنها فرقش اقیانوس کلماتیه که تو سینما دفن شدن.آخرین بار که صداشو شنیدم قسمم داد به ارزشمند ترین چیزی که تو دنیا وجود داره. و من سیگار دیگه ای روشن کردم شاید بفهمه. اما هیچ وقت نفهمید ما حاضریم برای اونکه پای ما می مونه نفس نفس میسوزه .جونمونم بدیم.
دلم به بوی تو آغشته است. سپیده دمان کلمات سرگردان بر می خیزند و خواب آلوده دهان مرا میجویند!

کجای جهان رفته ای؟ باز نمی گردی، میدانم!نشان قدمهایت چون دام پرندگان همه سویی ریخته است.

باز نمی گردی، میدانم! و شعر چون گنجشک بخار آلودی بر بام زمستانی به پاره یخی بدل خواهد شد.

من این راه دراز را آمده ام که تو را ببینم. زمین شخم زده را دیده ام، پاره خشت و ماه بریده را دیده ام، شگفت کودکان و پایمال علفها را دیده ام، سایبانی خاک و شعله ی آه را دیده ام، باد را دیده ام،

 و تو را ندیدم .


اگه به تو نمیگفتم حرفامو اگه نمیگفتم چقد دوست دارم الان بودی
شاید اگه نمیفهمیدی اینو که تورو زیاد از حد دوست دارم الان بودی
مث یه سایه همرات اومدم مطمئن شم که تو آرامشی نمیدونستم خستت میکنم یه روز
تورو اگه کمتر میدیدمت اگه میذاشتم دلتنگم بشی اینجا بودی کنارم هنوز
بدون تو شبام پر از غمو سرماست آره بدون تو ته راهمه ته دنیاست
بدون تو شبام پر از غم و آهه اگه تنها بری میبینی آخرش اشتباهه آره این گناهه
نگرانت میشدم نمیدیدمت حتی چند ساعت به بودن تو دلم عاشقونه کرده بود عادت
ولی فایده نداشت اون همه تلاش تو رسیده بودی به آخراش
از خدا میخوام روزات بگذره خوشحال و راحت از ته دلم زندگی رو با عشق میخوام واست
باز خیسه چشام ولی نمیخوام باز دلت بسوزه دیگه برام.
آره این گناهه.

حتی کلمات هم مو نمیزنن. همون حرف ها همون رفتار همون کارها دقیق بدون حتی ذره ای تفاوت . نه دیگه مشخصه گمونم مشکل منم. وگرنه چرا باید کلمه به کلمه ای که از زبون شکست زندگیت که خیال عشق رو لبش و رفتارش بود واژه به واژه از همونی بشنوی که انگار اونم ادعا میکرد. خدایا یه دقیقه بیا پایین بگو بهم چیکار کنم تو که میتونی قضاوت کنی به خاطر حسم و همه اونچه شنیدم کنار رفتم از سر راه حسس که فکر میکردم تمام زندگیمه حالا دلیل همه ی اون انتظار ها . حالا جواب همه ی اونچه به خاطرش صبر کردم منتظر موندم دم نزدم غروری رو نشدم صبر کردم .صبر کردم. صبر کردم. و همون جملات همون کلمه ها و همون رفتار رو دیدم چشیدم حس کردم . تو بگو چیکار کنم مگه چاره ی دیگه ای جز هر اونچه بهم نشون دادی دارم. فقط اینبار دیگه کسی رو ندارم جز خودت. اگر روزی بهونه ای شر راهم گذاشتی تا تکیه کنم بهم دستی رو رو کردی برام که بدونم جز‌تو هیچکس موندنی نیست. موندگار نیست . همه حرفن. تو هم حتی چیزی جز یک تصور نیستی اما حالا تو تنهام نذار بگذار تو وهم عمیقی که غرق شدم سکوت حضور تو نجاتم بده. این من تنها . فقط میخواد زندگی کنه تا سهمی که تو براش قرار دادی. خدایا. خدایا. خدا.
گاهی . گاهی بعضی جمله ها چقدر سنگینن و چه معنی دوگانه ای دارن. وقتی از سمت خودت نگاه میکنی و میگی یعنی من این بودم و حالا هراوچه که اتفاق بیفته تایید این ادعاس که بالاخره همون طوری شد که میگفتی فکر میکردی میترسیدی و یا انتظار داشتی. به قول صادق بزرگ. اگه قسمت اینه. ریدم به این قسمت.
پایان.

آخرین جستجو ها

خواب راحت laumateci Wholesale NHL Buffalo Sabres Jerseys Online Store Promise 100% Quality. cioghoslintu فرزانگان ایران و جهان niafursmonal profcorbeti Mary's page دل نوشته های یک عدد خیار ایران میوزیک با متد 2019